ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

احوالات 16 ماهگی

دخترم عزیزم جونم داره وارد 17 ماهگی میشه...خیلی خوشحالم چقدر با ستیا روزا زود و شیرین میگذره یک هفته ای هست که دایره لغاتش گسترده تر شده و من لذت میبرم وقتی میبینم راحتتر از گذشته باهامون ارتباط برقرار میکنه دستشوییش رو میگه ولی فکر میکنم هنوز زوده برا گرفتنش از پوشک...وقتی دستشویی داره میاد پیشمو دست به پوشکش میزنه و میگه پی پی از یه چیز که خوشش بیاد و واسش خوشمزه باشه سرشو تکون میده و میگه به به هر وقت شیر میخواد میاد پیشمو دستشو به سینه ش میزنه میگه شیر(بین تیر و شیر تلفظ میکنه)بعد خودش حسابی از این کارش ذوق زده میشه عزیز دلبرم داشتم میشستمش آب گرم بود گفت داغه داغه گفتم نه مامان داغ نیست گفت ای بابااااا عروسکشو...
30 شهريور 1393

شیرین زبون من

هفته پیش مامان اینا زنگ زدن و گفتن با فامیلا میخوایم بریم شیرین رود شماهم بیاین..دنی که کار داشت و نمیتونست بیاد واسه همین و من و ستی راه افتادیم به سمت شمال اینبار اما با قطار ساعت 18 و 40دقیقه...گفتم شب باشه که ستی بخوابه.اولش خیلی هم خوب بود و تو کوپه واس خودش میچرخید اما همینکه در کوپه باز شد و فهمید بیرون از کوپه هم دنیایی هست دیگه فقط میگفت بیرووووووووووووون...کفششو میذاشت جلو پاش که مثلا پاش کنه بره بیرون یه نیم ساعتی هم رفتیم تو راهرو و انقدر شیرین زبونی کرد و باهمه دوست شد و رقصید که دیگه همه از کوپه ها دراومده بودن و ستی خانوم رو میدیدن و قربون صدقه اش میرفتن دیگه کم کم موقع خواب شد و حاضر نمیشد بیاد تو خلاصههههههههههه با یه بدبخت...
13 شهريور 1393
1